به خاک اندر قفای دل به هر سبزی مرا خشک است
که هر چشمه بشد سنگ و سر رود هم چنین خاک
است.
کجا کردم جفا ای دل که خشکیدی ز بی ابری
کجا رفتست مرا اینک همان رود و همان باران
به گورستان همی گور را کنند انبوه ز خاکستر
اگر چه خاک باشد آن ولی اندوه کند بستر
نشیند بر بر سینه
به هر کام و به هر کینه
به مرگ خوش خاکستر
به بخت ما ولی خواب است حال ماست خاکستر
کجا آید مرا مرگم نمی دانم ولی شاید
به شنزار دل ما هم بروید شبنم و شبنم
که گل را ساقه اش شاید کند تیغ تر شبنم